جدول جو
جدول جو

معنی خان بلک - جستجوی لغت در جدول جو

خان بلک(بَ لَ)
شهری بوده است بزرگ و آبادان در ترکستان شرقی یا در چین به زمان شاهرخ میرزا الغبیک. شاهرخ از طرف خود رسولان به این محل گسیل داشت. ولی فعلاً وضع آن مجهول است. (از قاموس الاعلام ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لِ)
نام قدیمی شهر پکن است. این نام در قرون وسطی بشهری گفته میشد که در محل کنونی پکن قرار داشت. و اصل آن مغولی و بمعنی ’شهرخان’ است. پیش از آنکه خان بالغ پایتخت شود شهری از شهرهای چین بود و چون قبلای قاآن بسلطنت رسید پایتخت دولت مغولی شد. قبلای قاآن پس از فتح مناطق شرقی چین پایتخت خود را از قراقوروم به آنجا آورد. تا قبل از غلبۀ مغول مناطق غربی و شرقی آسیا بهم مربوط نبود و پس از فتوحات مغولان این دومنطقه بهم مربوط شدند و مسافران قرون وسطایی توانستند از اروپا بچین روند و با رفتن خود اسمائی که شهرهای چینی از مغولان گرفته بودند، به اروپا ببرند. قبلای قاآن شهر جدیدی بجای شهر قدیم بنا کرد و بنای آن شهر بسال 1267 میلادی پایان یافت. امروز به استثنای 13 قسمت شمالی آن بقیه همان قسمت تاتارنشین پکن کنونی است. بنظر می آید قصر قبلای قاآن در محل قصر شاهان مانچوقرار داشته است. بنابر قول مارکوپولو خان بالغ شکل مربعمستطیل داشته و محیطش 24 میل بوده و دیوارهای آن 50 پا ارتفاع داشته است. خان بالغ نه تنها پایتخت خانهای شرقی بود، بلکه انتهای راه تجارتی زمینی بود که آسیای غربی را بچین وصل میکرد. و همچنین در منتهی الیه راه کاروانرو تجار اروپایی به چین قرار داشت یعنی خان بالغ چون شهر زیتون بود که در جنوب شرقی چین واقعاست و منتهی الیه راه دریایی بود که از هند می آمد. مارکوپولو از راه اول بچین رفت و از راه دوم بازگشت. بنظر میرسد در زمان مارکوپولو تعداد مردمی که در داخل شهرخان بالغ بتجارت مال التجارۀ این کاروانیان اشتغال داشته اند کمتر از مردمی بوده که در خارج شهر بدان اعاشه میکرده اند. اسم خان بالغ در دورۀ سلطنت مینک به پکن تبدیل یافت. (از دائره المعارف بریتانیکا).
-اطلس خانبالغی:
رخی کز آبله مانند نقش کمخا بود
نمود اطلس خانبالغی ز شوکت و فر.
نظام قاری (از دیوان البسۀ ص 159).
- کاغذ خان بالغ، کاغذی بوده است که در خان بالغ میساخته اند و به اسماء: ’ورق صینی’ ’قرطاس صینی’ مشهور بوده است.
- کمخای خانبالغی، نام کمخای بوده است که در خان بالغ درست میکرده اندو ’کمخا’ جامۀ نفیس منقش و یکرنگ میباشد. رجوع به کمخا شود:
کمخایی خانبالغی و شرب زرفشان
هرکس که دید نقش پری خواند یا ملک.
نظام قاری (از دیوان البسۀ ص 90)
لغت نامه دهخدا
شیله ای است بفاصله 28500 گزی در جنوب غرب قریۀ نیک در علاقۀ حکومت درجۀ 4 یکاولنگ مربوط بحکومت کلان دایزنگی ولایت کابل. آب آن به دریای سر جنگل میریزد. جایگاه آن بین خط 66 درجه و 40 دقیقه و 38 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است جزء دهستان فشافویۀ بخش ری شهرستان تهران. واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری ری و 8 هزارگزی خاور شوسۀ قم. این دهکده در جلگه قرار دارد وآب و هوایش معتدل میباشد. سکنۀ آنجا 529 تن که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از قنات ورود کرج و محصول آن غلات و صیفی و باغات و چغندرقند میباشد. شغل اهالی زراعت است و آثار قلعه خرابه ای نیز در آنجا است. راه مالرو ولی از طریق حسن آباد کلین میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
از طوایف ترکمن ساکن ایران که 200 خانوارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104)
لغت نامه دهخدا
(خُ مامْ بَ)
نوعی گیاه است. خمان. رجوع به خمان شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است در جلگه هرون آباد دو منزلی کرمانشاهان و از هرون آباد به کرند که میروند در طرف راست راه واقع است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ کِ)
مقدار تراش قلم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از پادشاهان دشت قبچاق است که در زمان ملک اشرف چوپانی به آذربایجان رفت. (از عالم آرای عباسی چ 2 ص 736)
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ)
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان. واقع در 24 هزارگزی باختر رامیان وشمال شوسۀ رامیان به گرگان. ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای مناطق معتدل و مالاریایی. دارای 270 تن سکنه که فارسی زبان و شیعه مذهبند. آب آنجا از رودخانه و قنات و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و پارچۀ ابریشمی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به خان به بین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در ششهزار گزی شمال خاوری بنجار و یکهزار گزی راه مالرو ده دوست محمد بزابل. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل. دارای 625 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و بلوچی زبانند. این ده از رود خانه هیرمند مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات میباشد. اهالی بزراعت و گله داری و کرباس بافی اشتغال دارند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ رَ / رِ)
کنایه از برج حمل است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
شرف شمس ز خان بره نیست
شرف شمس بواو قسمست.
خاقانی (از فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
(نِ خَ رَ)
خان است که کاروانسرا باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
خان خرک شده ست همه خان مان ما
بر یکدگر نشسته درو کاروان برف.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری).
، کاروانسرای کوچک. (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است که بفاصله 12500 گزی جنوب مشرق فیض آباد واقع و مربوط به حکومت اعلی بدخشان و متصل به جاده است. این ده بین خط 70 درجه و 41 دقیقه و 43 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 22 هزارگزی شمال خاوری اهر و 11 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل دارای 6 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات و راهش مالرو است. و قشلاق ایل چلیپانلو بدانجا میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خاص ص بِ)
یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمد بن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر آرد: وی در کوشک مرغزار همدان در وقتی که از غرائب اقمشه و نفائس امتعه و اسلحۀ گوناگون و اثواب قیمتی برسم پیشکش نزد سلطان محمد آورد بزانوی ادب در آمد و در باب تمشیت امور جهانداری سخنان بعرض میرسانید در آن اثنا ابن قیماز نام عزرائیل وار گریبانش بگرفت و گفت برخیز که این جای موعظه نیست و همان ساعت صارم و محمد بن یونس خاصبک و زنگی جاندار را که از جملۀ مخصوصان وی بود به گوشه ای بردند و سر آن دو بیگناه را از تن جدا کردند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 527)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام طایفه ای از طوایف ترکمن ایران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 104)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است از آنسوی رودیان به گیلان. (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ضمیمۀ گاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
نام یکی از سرداران سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که میمنۀ لشکر او را اداره میکرد. این شخص را ابن اثیر ’ملک خان’ و نسوی ’امین ملک’ و رشیدالدین فضل الله ’خان ملک’ ضبط کرده است. (از حواشی تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
اشاره به کعبۀ معظمه است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
داخل خانه، پستو
فرهنگ گویش مازندرانی